یه خسته ی خیلی خسته

ساخت وبلاگ
رفتم تو گروه تلگرام فامیل، دیدم عمه م اینو نوشته: «سلام بر همه فامیل وتبریک فارغ التحصیلی به اولین خانم مهندس فامیل، مبارک باشه الهه جون ان شاء الله تبریک ِ ارشد ودکتری.» و نیم ساعت داشتم فکر می کردم چطوری من شدم اولین خانم مهندس فامیل. بعد دیدم خب عمه هام و مامانم همه شون علوم انسانی خوندن. اون ۷ تا نوه ی قبل از من هم همه شون پسرن که باز اونا هم همه شون مهندسی نخوندن:دی بعدم دیگه کم کم بقیه شروع کردن تبریک گفتن. خلاصه که فامیل های پدری از خودم بیشتر جدی گرفتن فارغ التحصیلی منو. من خودم هنوز منتظر نمره ی شبکه م که ببینم پاس میشم بالاخره یا نه:))) + چی بگم؟ بگم فصل جدید؟ من که تازه پرت شده بودم تو یه فصل جدید. چقدر فصل های زندگی من کوتاهه. مثل پاییز نصفه نیمه و زمستون حداکثر یک ماه و نیمه ی امسال. + لازم می بینم از همین تریبون از خدا تشکر کنم که اجازه داد ارائه های امروز تموم بشه, بعد من مریض بشم. + من کشته مرده ی خلاقیت اون پسر عمه م هستم که اینو درست کرد و فرستاد برام: + الان داره یه تیتراژی از تلوزیون پخش میشه که خواجه امیری خونده و من دارم فکر می کنم چرا همون طور که خودش گفته بود بعد از آلبوم «عاشقانه ها» یا نهایتا «پاییز, تنهایی» از دنیای موسیقی خداحافظی نکرد؟! + تو تاریخ ثبت کنید که من امروز به پارمیدا گفتم بیا بریم «هیچهایک» و اون بود که منو چپ چپ نگاه کرد. آره بعضی وقتا یه خسته ی خیلی خسته...
ما را در سایت یه خسته ی خیلی خسته دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5elak737 بازدید : 55 تاريخ : يکشنبه 8 بهمن 1396 ساعت: 12:28

هر جور فکر می کنم می بینم بد موقعی بود. خیلی بد موقع.دقیقا بدترین زمان ممکن. اون قدر بدموقع که تازه حالا و بعد از گذشتن این همه مدت، توان اینو دارم که بهش فکر کنم. نمیشه که بی ربط باشه. مگه ممکنه این دو تا اتفاق ربطی به هم نداشته باشن؟ هنوز اون روز و اون نگاه جلوی چشمم هست. هنوز دارم اون چهره رو می بینم و به بعدش فکر می کنم. که چی شد. چطور شد. هنوز هم به این فکر می کنم که چرا دویدم و از پشت غافلگیرش کردم و چرا اون جا هم دیگه رو دیدیم؟ باید یه ارتباطی باشه. مگه میشه نباشه؟ چرا حالا دارم بهش فکر می کنم؟ چرا دارم تو اون گذشته ی دور دنبال نشونه می گردم؟ اگه چیزهایی که گذاشتم کنار هم و نتیجه گرفتم، همه شون خیالات خودم باشه چی؟ همین حالا هم نمی دونم چی واقعا اتفاق افتاده و چی تو خیالم گذشته...چه برسه به گذشته! اگه مثل اون روز که با نهایت اطمینان داشتم سعی می کردم مونا رو قانع کنم و همه چیز رو بهش توضیح دادم، صرفا یکی از فرض هام، فقط یکی شون غلط باشه و بعدا بفهمم چی؟ از کجا معلوم؟ شاید اصلا من مقصرم. شاید می تونستم کاری بکنم و نکردم. شاید حتی اشتباه من بوده که باعث این اتفاق شده. چقدر وحشتناک... یه تصمیم ساده ی تو، تو جهان بچرخه و بچرخه و بچرخه و بعد منجر بشه به یه اتفاق وحشتناک تو زندگی یه نفر دیگه که حتی فکرش رو هم نمی تونی بکنی. مگه زندگی من چقدر ارزش داشت؟ این نبود قیمتش. اصلا اگه درو یه خسته ی خیلی خسته...
ما را در سایت یه خسته ی خیلی خسته دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5elak737 بازدید : 42 تاريخ : شنبه 7 بهمن 1396 ساعت: 11:38

یکی از زمان هایی که خیلی ازش بدم میاد زمان هایی مثل الانه! که مثلا یه کاری دارم و می دونم که دو-سه ساعت بیشتر زمان نمی گیره, ولی چون هنوز چند روزی براش وقت دارم, انجامش نمیدم. ولی تو اون چند روز دائم فکرم درگیرشه و به کارای دیگه هم نمی رسم :| الان دیگه هیچ توجیهی وجود نداره و دیگه باید بشینم پاورپوینت ارائه ی فردا رو آماده کنم. *** یه چند تا کتاب دارم , انگار که طلسم شدن. هی نمی خونم شون. یعنی هر کدوم رو دو سه باری شروع کردم, حتی به آخراش رسیدم و بعد یه جوری شده که دیگه نخوندم. چند وقت یه بار هم میرم کتاب جدید می گیرم و با خودم شرط می کنم یکی در میون از قدیمی ها بخونم, یکی درمیون از جدیدها, ,ولی بازم تهش جدیدا تموم میشه و می مونه اون قدیمی ها :| الان دوباره به همون مرحله رسیدم تقریبا. این کتابایی که دستمه و در حال خوندن شون هستم رو اگه تموم کنم,باز فقط می مونه قدیمی ها. + تا حالا اسم خودتون رو تو سایت بهشت زهرا سرچ کردید؟ یا فقط من دیشب خل شده بودم؟! + داییم ۶ ساعت بهم گفت این جا بایست, اون طرف رو نگاه کن , این وری تکیه بده و ... , بعد رفت پشت سرم, این عکسو گرفت :| یه خسته ی خیلی خسته...
ما را در سایت یه خسته ی خیلی خسته دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5elak737 بازدید : 68 تاريخ : شنبه 7 بهمن 1396 ساعت: 11:38

تو یکی از سال های راهنمایی, یه معلم دینی داشتیم, می گفت دلیل این که کشورهای اروپایی و آمریکایی و به طور کلی مسیحی ها و یهودی ها پولدار تر هستن و این قدر رفاه بیشتری دارن تو زندگی هاشون, اینه که پیامبراشون (حضرت عیسی و حضرت موسی) از خدا دنیا رو براشون خواستن. در عوض پیامبر ما هم از خدا برامون آخرت رو خواسته و قراره شفاعت مون کنه. نکته ی اول : قبل از اسلام آخرت معنی نداشت آیا؟ مگه میشه پیامبری دنیا رو به آخرت ترجیح بده؟ نکته ی دوم: قطعا تعداد زیادی از اروپایی ها و آمریکایی ها آتئیست هستن. اونا تو خیابون زندگی می کنن؟ نکته ی سوم: تو مسلمون ها پولدار نداریم که اصلا! نکته ی چهارم: پیامبراشون؟! پیامبر مون؟! نکته ی پنجم: واقعا این معلم دینی ما فکر می کرد تو این دوره و زمونه می تونه با این حرفا ما رو به دین علاقمند کنه؟:)) یعنی می دونی, شاید اگه صد سال پیش بود, ماها صرفا به این دلیل که «معلم دینی مون گفته» سرمونو مینداختیم پایین و سعی می کردیم هر روز فقیر تر بشیم! ولی الان؟ واقعا؟! + الان یهو یادم افتاد اعصابم خورد شد:)) اینا چیه می کنید تو مغز ملت؟! در بهترین حالت میشه گفت استدلال معلم ما بی اثر بوده. اگه تاثیرات مخرب نذاشته باشه رو کسی. یه خسته ی خیلی خسته...
ما را در سایت یه خسته ی خیلی خسته دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5elak737 بازدید : 63 تاريخ : چهارشنبه 4 بهمن 1396 ساعت: 23:44

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
یه خسته ی خیلی خسته...
ما را در سایت یه خسته ی خیلی خسته دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5elak737 بازدید : 62 تاريخ : سه شنبه 3 بهمن 1396 ساعت: 18:08

از بعد از اون شبی که زلزله شد، تو خونه ما، کسی حتی درو هم محکم می بنده، من یه لحظه یاد اون صدایی که اون شب اومد و بعد خونه لرزید میفتم و هول می کنم. حالا چند روزه دارن یه ساختمونی که دقیقا پشت اتاق منه رو خراب می کنن، از اول بسازن. و خب بیشتر دارن شب ها کار می کنن. همین جوری هی صداهای ترسناک میاد و حتی بعضی وقت ها زمین می لرزه.بنابراین به طور متوسط هر شب سه بار سکته می کنم :| + نمردیم و این وبلاگ حداقل به درد دو نفر که درس بازیابی اطلاعات دارن خورد. الان هنوز هم دارید اینجا رو بازیابی می کنید دوستان؟ :)))+ هر روزی که می گذره، داره به تعداد آدمایی که نمی تونم تحمل شون کنم اضافه میشه.+ این حجم از تنفر بی سابقه س! + باشه اصلا من الان سرشار از امید به زندگیم و اینا! ولی نمیشه حداقل یه خواب زمستونی ای چیزی برم یه مدت؟! یه خسته ی خیلی خسته...
ما را در سایت یه خسته ی خیلی خسته دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5elak737 بازدید : 39 تاريخ : سه شنبه 3 بهمن 1396 ساعت: 5:53

دیروز وسط ناهار برقا رفت. می خواستم بعد از ناهار برم یه چند تا اسلاید پرینت بگیرم و بشینیم با پارمیدا برا امتحان امروز یه کم درس بخونیم. ولی برق کل دانشگاه رفته بود. برگشتیم دانشکده و گفتیم یه کم منتظر می مونیم که برقا بیاد. خواستم از فرصت استفاده کنم و برم پیش دکتر ب. که گزارش نهایی کارآموزیم رو امضا کنه و ببرم تحویل بدم.چند تا سوال هم داشتم.باید می رفتم طبقه 6. ولی بین طبقه اول و دوم، دکتر ب. و دکتر الف. و دکتر خ. رو دیدم که دارن می چرخن و به نوبت میگن حالا چی کار کنیم؟ بعد یکی شون می گه بریم خونه و یکی دیگه می گه نمیشه که! اول باید بریم وسایل رو از طبقه 6 بیاریم ... و این چرخه هی تکرار می شد. یکی از خنده دارترین صحنه هایی بود که تو این 5 سال تو دانشکده دیده بودم!  ولی خب بعدش من هم بهشون پیوستم و فرم به دست راه افتاده بودم دنبال دکتر ب. و هی یادم می رفت همه ی سوال هام رو بپرسم، دو قدم دور می شدم، دوباره برمی گشتم. در واقع این ترم اون قدر با دکتر ب. درس داشتم که عملا فقط مسواک زدنم بهش مربوط نمی شد :| برا همین به یاد داشتن همه ی سوال ها واقعا سخت بود:)) فرم رو بردم تحویل دادم. این بار دیگه واقعا باید می رفتم طبقه 6 و از طبقه 4 به بعد تاریکی مطلق بود! خیلی جالب شده بود همه چیز. اگه گوشی همراهم نبود، واقعا چیزی نمی دیدم. چند تا از اسلاید ها رو تو لپ تاپ پارمیدا خوندیم ولی برق نیومد یه خسته ی خیلی خسته...
ما را در سایت یه خسته ی خیلی خسته دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5elak737 بازدید : 60 تاريخ : سه شنبه 3 بهمن 1396 ساعت: 5:53

یه چیزی هست که باید باشه؛ ولی نیست. نه که فقط الان نباشه؛هیچ وقت نبوده. هیچ وقت. یعنی اصلا یادم نمیاد که بوده باشه. هر چی فکر می کنم؛ هر چی شخم می زنم گذشته رو؛ باز هم می بینم هیچ وقت نبوده. شاید حتی نمی دونم چیه. یعنی مطمئنا نمی دونم چیه. که اگه می دونستم؛ خب حداقل می رفتم و به دستش می آوردم ... ولی نمی دونم. فقط بعضی وقت ها فکر می کنم که می دونم. بعد می فهمم اشتباه کردم. نمی دونم کِی قراره بفهمم. نمی دونم کِی قراره باشه. ولی اینو می دونم که تا وقتی نباشه؛ چیزی تغییر نمی کنه. اوضاع همین جوری می مونه. همیشه فکر می کردم زمان می گذره و درستش می کنه. ولی نمی کنه. حداقل تو این ۲۳ سالی که گذشته؛ نکرده. دیگه نمی خوام بشینم و منتظر گذر زمان باشم. + می ترسم یا نه؟ یه خسته ی خیلی خسته...
ما را در سایت یه خسته ی خیلی خسته دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5elak737 بازدید : 65 تاريخ : سه شنبه 3 بهمن 1396 ساعت: 5:53